فرهنگ امروز: سامان سفالگر، «اگر قرار است که فلسفهمان با فلسفه جهانی گره بخورد و گفتگوی جدی با فلسفه جهانی داشته باشد، ملاصدرا و فلسفه وی علیرغم برخی نقاط ضعف خود از قابلیتهای فراوانی برخوردار است.» به اعتقاد موسی اکرمی؛ عدم اقبال نسبت به فلسفه ملاصدرا ریشه در عوامل مختلفی دارد. او میگوید: «هنوز زمان آن فرانرسیده که بتوانیم قضاوت کنیم که آیا فلسفه و نگرش صدرایی میتواند تبدیل به یک جریانی شود که بتواند خود را توجیه کند و بگوید که آیا در روی آوری به عرفان و قرآن و حدیث، مجاز بوده یا خیر؟ آیا توانسته مفاهیمی را از آنها قرض بگیرد و حلقههای مفقود فلسفه را پیدا کند و بتواند آنها به شکل بهتر و منسجمتر و دارای توان بیشتری برای پاسخگویی به برخی مسائلی که میشود در حوزه فلسفه طرح کرد، عرضه کند؟»
بدون تردید ملاصدرا با سالها فعالیت علمی در حوزههای فلسفه و عرفان اسلامی و ایجاد مکتب «حکمت متعالیه» و بهره بردن از محضر اساتیدی نظیر شیخ بهایی، میرفندرسکی و میرداماد و ارائه ایدههای چشمگیر و قابل توجهی نظیر اصالت وجود، تشکیک وجود و حرکت جوهری، جایگاهی قابل توجه در حوزه فلسفه و حکمت اسلامی دارد و همین مساله زمینههای زیادی را نیز جهت نقد و واکاوی افکار و ایدههای وی فراهم میسازد.
همزمان با یکم خردادماه، روز بزرگداشتِ «محمدبن ابراهیم قوامی شیرازی» ملقب به «صدرالمتالهین» یا «ملاصدرا» در گفتگو با موسی اکرمی (استاد دانشگاه و پژوهشگر فلسفه) به برخی از مهمترین مسائل مطرح و مرتبط با ملاصدرا و فلسفه وی پرداختیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
********
برخی از پژهشگران و صاحبنظران حوزه فلسفه معتقدند که حکمت متعالیه ارائه شده از سوی ملاصدرا، تلفیقی از اصول و مسائلی بوده که ملاصدرا آنها را از حکما و فیلسوفان پیش از خود نظیر ابن سینا، سهروردی، افلاطون، ارسطو، فیثاغورث، دوانی، دشتکی و غیره کسب کرده است. آیا این تفسیر را معتبر میدانید؟
در ظاهرِ امر که مینگریم همینطور است. ملاصدرا به طور طبیعی وارثِ فلسفه پیش از خود است که ما در این رابطه دو سنت قوی و برجسته مشایی و اشراقی داریم که سنت مشایی برگرفته از ارسطو است و سنت اشراقی هم تا حد زیاد تحت تاثیر افلاطون و نوافلاطونیان است. هرچند که فارابی به هر حال با برداشتی که از یک رسالهای که یکی از نوافلاطونیان نوشته، تصور میکرده که کتاب «اثولوجیا» از آنِ ارسطو است و بر پایه آن کتاب فکر میکرد که میتوان تفسیری از ارسطو داشت که ارسطو را افلاطونی تلقی نمود و فاصلهای که میان فلسفه این دو وجود داشت را از میان برد. بنابراین جمعی میان آرا دو فیلسوف بزرگ یونانی یعنی افلاطون و ارسطو (استاد و شاگرد) ایجاد کرد و این نگرش را تا حدی زیادی در جهان اسلام نیز گسترش داد.
ملاصدرا نیز که با یک میراث قابل توجه و ارزشمند فلسفی رو به رو بود، از یکسو با فارابی و به خصوص ابنسینا و تا حدی ابن رشد مواجه بوده و از سوی دیگر، با سنت فلسفه اشراقیِ سهروردی رو به رو بوده و تلاشهای زیادی کرده تا این دو را با هم تلفیق کند. البته که میدانیم از عرفان و تفاسیری که دیگران در مورد آیات قرآنی ارائه کردهاند و احادیث و همچنین تفاسیر خود استفاده کرده و به هر حال، در بدو نظر اینطور برمیآید که اقتباسهایی کرده و حتی التقاط نیز نموده است. با این همه، التقاطِ وی از نوعی نیست که بتوانیم بگوییم به نحوی مکانیکی مسائل را کنار هم گذاشته و بهرهگیری وی از میراث فلسفی که به او رسیده، عاری از ایجاد پیوندهای ارگانیک از سوی خود او بوده و دستاورد خاص خودش را نداشته باشد. کما اینکه حکمت متعالیه دارای ویژگیهایی است که آنها را نمیتوانیم حتی اگر ردی از آنها را در گذشته پیدا کنیم، به شکل به هم پیوستهای که به ویژه در کتاب «اسفار» ملاصدرا آمده، مشاهده کنیم و اساسا یکچنین سابقهای را شاهد نبودهایم. از این رو، در جمعبندی میتوانیم بگوییم که ملاصدرا همانگونه که از گذشتگان بهره گرفته، اما به گونهای توانسته آنها را به هم پیوند دهد که از چشماندازی کلی ما میتوانیم وی را به عنوان موسس و پدید آوردنده یک جریان جدید فلسفی، ولو اینکه به وی نقدهایی هم وجود داشته باشد، قلمداد کنیم. موضوعی که از وی همانطور که پیشتر گفته شد، یک موسس و بنیانگذار جریان فلسفی جدید در جهان اسلام ساخته است.
بسیاری بر این باورند که نوآوری اصلی ملاصدرا این بوده که دین را از چشمانداز حکمت و به صورت علمِ الهی تحلیل کرده است. در واقع، دین را مبتنی بر علم و دانش و نَه ایمان صرف دانسته است. حتی گفته شده که روششناسی حکمت متعالیه، عقلانیتی است که عقل و شهود آن را راهبری میکنند. به نظر شما آیا ملاصدرا توانسته به خوبی و در قالبی منسجم، این نوآوری و ایده خود را مطرح کند و تشریح نماید؟
بسیار دشوار است که به طور دقیق بخواهیم بگوییم چنین اتفاقی افتاده یا خیر. به نظر من در برخی نقاط این اتفاق افتاده و ما میتوانیم نوعی پیوند نسبتا همساز را میان برداشتهای گوناگونی که از نظر یک نفر که فلسفه را صرفا به عنوان یک نوع شناخت عقلانی تعریف میکند، امکان دارد پذیرفته شده نباشد، مشاهده کنیم. با این حال، ما میبینیم که ملاصدرا تا حد زیادی توانسته اینها را با یکدیگر پیوند دهد. ولو اگر در روششناسی حوزههای گوناگون نتوان یک توجیه را برای ملاصدرا و درستیِ روش وی قائل شد.
با این همه، اینطور به نظر میرسد که تا حد زیادی در بسیاری از نقاط موفق شده و در برخی نقاط هم، نَه، چنین نبوده است. به هر حال کاملا مشخص است که ملاصدرا باور دارد که بایستی یک آیه یا حدیث خاص را به گونهای تفسیر کند که بتواند حلقههای مفقوده یا جاهای خالی را که در فلسفهاش احساس میکند وجود دارد، پُر کند و همانها عملا تبدیل شدهاند به چشم اسفندیار یا پاشنه آشیل فلسفه ملاصدرا و از سوی افرادی که بخواهند دقت نظر به خرج بدهند، به مثابه نقاط ضعف فلسفه وی تلقی میشوند.
حکمت ملاصدرا نظام فلسفی است که پس از وی رشد چندانی نداشته است. در این راستا، بسیاری فلسفه صدرایی را نقد کردهاند اما مکتب فلسفی تازهای از دل این نقدها بیرون نیامده است. علت اصلی این مساله را چه میدانید؟
واقعیت این است که ما در دوران پس از ملاصدرا، دانشگاه نداشتهایم و عمدتا فلسفه در حوزههای علمیه ما تدریس میشده است. حوزههای علمیه نیز در سنت فلسفه جهان اهل تسننن که به نوعی فکر میکردهاند فلسفه تمام شده و فلسفهای نداریم، چندان در این باره آشنایی نداشتهاند. حال یا به آنها افکار ملاصدرا عرضه نشده و یا تعصباتی وجود داشته که مانع از پرداختن به افکار وایدههای ملاصدرا میشده است (باید توجه داشت که ملاصدرا در دورهای رشد کرده که در این دوره، نوعی جدایی جهان تشیع و اهل سنت (از حیث سیاسی) را شاهد بودهایم. از این رو، در این فضا امکان نداشته که فردی نظیر ملاصدرا که تاکید داشته در سنت فلسفی خود از احادیث شیعی بهره گرفته، با استقبال رو به رو شود. از سویی، در خودِ ایران نیز علیالاصول به قدری سایه ابن سینا در بحث فلسفه سنگین بوده و روششناسی وی مورد توجه آنهایی که علاقمندی بیشتری به تفکر و تعقل فلسفی داشتهاند و مایل بودهاند فلسفه را از عرفان و معارف دینی و متن قرآن و احادیث دور نگه دارند، بوده که طبیعتا آنها هم چندان فلسفه ملاصدرا را نمیپسندیدهاند. کما اینکه ما میبینیم که چیزی قریب به ۱۱۰ یا ۱۲۰ سال میگذرد اما از ملاصدرا صحبت چندانی نمیشود. بعد هم که حوزه علمیه قم پدید میآید و نوعی تمرکز ایجاد میشود و در آنجا فلسفه نیز تدریس میگردد، رویکرد مثبتی به ملاصدرا وجود ندارد و اگر قرار بوده فلسفه تدریس شود، توسط بزرگان حوزه توصیه میگردد که همچنان به ابن سینا پرداخته شود. ان سینا به هر حال در حوزه هم طرفداران بیشتری را داشته است. از این رو، کاملا طبیعی است که بگوییم خلوص فلسفی ابن سینا خیلی بالاتر است و این را هرکسی که به جدایی دین و فلسفه علاقهمند است، بیشتر میپسندد. این مساله هم در میانِ متفلسفین و هم متشرعین دیده میشود. از این رو، بهترین گزینه برای آنها در این چهارچوب، ابن سینا است و آنها همدلی چندانی را نمیتوانستهاند با ملاصدرا داشته باشند.
در این منظومه، آنها فلسفه ملاصدرا را از یکسو به ضرر فلسفه میدانستهاند و از سویی هم به ضررِ دین ارزیابی میکرده اند. با این حال کسانی که در این میان میپذیرفتهاند که میتوان از معارف دینی و آموزههای عرفانی بهره گرفت و آنها را وارد حوزه فلسفه کرد و تفلسُف کرد در حوزههایی که بتوان از دین و عرفان وام گرفت و فلسفه را اعتلا بخشید، نسبت به فلسفه ملاصدرا نیز اقبال نشان میدادهاند. این روند به طور خاص در کشور ما در اواخر دهه ۱۳۳۰ و یا دهه ۱۳۴۰ شمسی در حوزههای علمیه آغاز شد و پس از انقلاب نیز تا به امروز ما شاهد رشد این روند بودهایم.
از این رو، هنوز به نظر من زمان کافی فرانرسیده که بتوانیم قضاوت کنیم که آیا فلسفه و نگرش صدرایی میتواند تبدیل به یک جریانی شود که بتواند خود را توجیه کند و بگوید که آیا در روی آوری به عرفان و قرآن و حدیث، مجاز بوده یا خیر؟ آیا توانسته مفاهیمی را از آنها قرض بگیرد و حلقههای مفقود فلسفه را پیدا کند و بتواند آنها به شکل بهتر و منسجمتر و دارای توان بیشتری برای پاسخگویی به برخی مسائلی که میشود در حوزه فلسفه طرح کرد، عرضه کند؟ به نظر من هنوز زود است که بخواهیم در این رابطه قضاوتی انجام دهیم. قریب به ۶۰ سال است که علاقمندان در حوزههای علمیه، در حال کار در این رابطه هستند و پس از انقلاب نیز افراد بیشتری در این حوزه فعالیت میکنند و شوق بیشتری به ملاصدرا دیده شده است. با این همه، باید توجه داشت که به ویژه در دانشگاهها، به صورت عمیقی ملاصدرا و حتی ابن سینا و سهروردی، خوانده نمیشود. البته من به حوزههای علمیه نمیخواهم در این رابطه اشاره داشته باشم زیرا از آنها کمتر اطلاع دارم.
با این حال، از دور که نگاه میکنم میتوان بگویم شاید وضع حوزه در این رابطه بهتر است. دانشگاه تا آنجایی که من در جریان هستم، وضعیتش در یک معنا فاجعهبار است. در این راستا شاهدیم که خوانشی سطحی از فلسفه و فلاسفه وجود دارد و صرفا هدف، گذراندن دوره تحصیلی و کسب مدرک است. در واقع، متنخوانی عمیقی صورت نمیگیرد و از این رو، با این وضع، طبعا انتظارِ پیدا شدن جریان نوینی که بتواند از سنت صدرایی به خوبی استفاده کند و صدرا را هم به خوبی بشناسد (هم نقاط ضعف و هم قوت آن را به خوبی بشناسد)، بعید است که رنگ واقعیت به خود گیرد.
یکی از حاشیههایی که در مورد ملاصدرا مطرح میشود این است که فراماسونری و وهابیت، از دلِ نظام فلسفی وی بیرون آمدهاند. نظر شما در این رابطه چیست؟
اولا به نظر من فراماسونری یک جریان غربی است که داستان خاص خود را دارد و کشورها و افرادی با حسن نیت یا منافع خاص خود، لُژهای فراماسونری گوناگونی را ایجاد کرده و یا به آنها پیوستهاند. در مور سایر ادعاها نیز باید توجه داشته باشیم که ملاصدرا در زمان خود از دو سو هدف حملات قرار میگرفت: اولا از سوی متشرعینی که فکر میکردند ملاصدرا طرفدار عرفان است و درست به همین دلیل، امکان دارد که نگاه و ایدههایش برای دین، زیانآور باشد. از سوی دیگر، صوفیانی که در آن زمان وجود داشتند و دیگر نمیخواستند از شریعت پیروی کنند. آنها هم با ملاصدرا رابطه خوبی نداشتند و عملا هر دو گروه علیه ملاصدرا تبلیغات میکردند.
به هر حال، یکسری تلقیهای نظری نیز وجود دارد که تا حد زیادی ناشی از بحثهایی است که ملاصدرا مطرح میکند و در نوع خود فضا را برای بحثها و تفاسیر دیگرِ غیرسنتی و کلاننگرانهای ایجاد کرده و میکند که در مورد مباحث مرتبط با امامت و امثالهم مطرح میشده و میتوانسته با نهادهای سنتی که آموزههای خاصی را در طی صدها سال بسط دادهاند و آنها را رسمیت بخشیدهاند، ایجاد تعارض کند. در این چهارچوب، امکان دارد که برخی این ایده را مطرح کنند که میشود از مباحث ملاصدرا تفاسیری داشته باشیم که عملا فضایی را برای طرح دیگر مباحث و جریانها باز کند که لزوما مقبول هم نیستند.
مهمترین دستاوردهای ملاصدرا در حوزه فلسفه و حکمت را چه میدانید؟
به نظرم مهمترین دستاورد ملاصدار طرح مسائلی نظیر اصالت وجود، وحدت وجود، تشکیک وجود، و بحثها و دستاوردهای مهمی که در این حوزهها داشته و همچنین مباحثی دیگری نظیرِ: زمان، مکان، علیت، و اتحاد عاقل و معقول است که همه در پیوند با هم به مثابه سیستم فلسفیِ نسبتا قدرتمندی ظاهر شدهاند و به ما اجازه میدهند که تفاسیر و حتی حل مسائلی را داشته باشیم که با نگرش اصالت ماهیتی، نمیتوانیم آنها را مخاطب قرار دهیم.
در همین زمینه باید از «حرکت جوهری» هم نام برد که در پیوند با اصالت و وحدت و تشکیک وجود، جامعیت و کمال و یگانگی بسیار مهمی به دستگاه فلسفی ملاصدرا میبخشد. ملاصدرا در این مسیر زحمات زیادی کشید و همچنان به عنوان موسس بزرگ اصالت وجود، وحدت وجود و تشکیک وجود، اهمیت زیادی دارد و دستاوردهای مهمی دارد. با این حال، باید کارهای فلسفیِ وی به دقت خوانده شود، نقد شود، ارزیابی شود، و جنبههای گوناگون آنها لحاظ شود. به دلیل اینکه نگرش ملاصدرا با دین و تا حدی عرفان آمیخته است، متاسفانه اجازه داه نمیشود که به خوبی به وی نزدیک شد و آرا وی را نقد کرد. عدهای تصور میکنند که اگر وی نقد شود امکان دارد که نقد دین یا نقد عرفان اتفاق بیفتد. به هر حال باید در فضایی آرام و به دور از تعصب اجازه دهیم که این فلسفه (فلسفه ملاصدرا) به خوبی و دقت خوانده شود و بازشود و بخشهای گوناگون آن تحلیل گردد.
البته که یکی از دیگر از چالشها در این مسیر نیز این است که ما اساسا اساتید و دانشجویان کمی نیز در این رابطه داریم. متاسفانه در دانشگاهها در این زمینه من اتفاق مبارکی را نمیبینم. طبعا اگر پیدا شوند افرادی که با نگرش انتقادی (به معنای مثبتِ کلمه) فلسفه ملاصدرا را بخوانند، آن زمان من فکر میکنم که همچنان بحثهای اصالت وجود، وحدت وجود و تشکیک وجود، قدرت بسیاری زیادی داشته باشند و در زمینههای دیگر نیز به نظرم این جنس فلسفه قابلیتهای خوبی دارد و میتواند راه را برای افرادِ توانمندی که میتوانند فلسفه اسلامی را رشد دهند، باز کند. متاسفانه اگر ما ملاصدرا را به عنوان یک موسس در نظر گیریم، از زمان وی به این سو، تقریبا اتفاق مهم دیگری نیفتاده است. این خیلی دردناک است که ما بیش از ۴۰۰ سال در سنت فلسفیمان اتفاقی نیفتاده باشد. اگر قرار است که ما فلسفهمان با فلسفه جهانی گره بخورد و گفتگوی جدی با فلسفه جهانی (به دور از رسالههایی که به صورت تطبیقی نوشته میشوند: مثلا تطبیق میان ملاصدرا و هایدگر، ملاصدرا و کانت، ملاصدرا و دکارت، که اغلب آنها هم ارزش چندانی ندارند) داشته باشد، فکر میکنم ملاصدرا و فلسفه وی علیرغم برخی نقاط ضعف خود از قابلیتهای فراوانی برخوردار است و جایگاهش از آن چیزی هم که اکنون فکر میکنیم، بیشتر ارتقا پیدا خواهد کرد.
نظر شما